اهل دانشگاهم
روزگارم خوش نيست
ژتوني دارم ، خرده پولي ، سر سوزن هوشي
دوستاني دارم بهتر از شمر و يزيد
دوستاني هم چون طلا اما حیف
و اتاقي که که همين نزديکي است ،پشت آن کوه بلند.
اهل دانشگاهم !
پيشه ام گپ زدن است.
گاه گاهي هم مي نويسم تکليف،مي سپارم به شما
تا به يک نمره ناقابل بيست که در آن زنداني است،
دلتان تازه شود - چه خيالي - چه خيالي
مي دانم که گپ زدن بيهوده است.
خوب مي دانم دانشم کم عمق است.
اهل دانشگا هم،
قبله ام آموزش ، جانمازم جزوه ، مُهرم ميز
عشق از پنجره ها مي گيرم.
همه ذرات مُخ من متبلور شده است.
درسهايم را وقتي مي خوانم
که خروس مي کشد خميازه
مرغ و ماهي خوابند !
اتوبوسي ديدم پر از دانشجو و چه سنگين مي رفت.
اتوبوسي ديدم کسي از روزنه پنجره مي گفت «کمک»!
سفر سبز چمن تا کوکو،
بارش اشک پس از نمره تک،
جنگ آموزش با دانشجو،
جنگ دانشجويان سر ته ديگ غذا،
جنگ نقليه با جمعيت منتظران،
حمله درس به مُخ،
حذف يک درس به فرماندهي رايانه،
فتح يک ترم به دست ترميم،
قتل يک نمره به دست استاد،
مثل يک لبخند در آخر ترم،
همه جا را ديدم !
و بدانيم اگر نقليه نبود همگي مي مانيم
و نترسيم از حذف و بدانيم اگر حذف نبود مي مانديم.
و نپرسيم کجاييم و چه کاري داريم
و نپرسيم که در قيمه چرا گوشت نيست
و اگر هست چرا يخ زده است.
بد نگوييم به استاد اگر نمره تک آورديم.
کار ما نيست شناسايي مسئول غذا،
کار ما شايد اين است که در حسرت يک صندلي خالي،
پيوسته شناور باشيم.
" پیش به سوی ترم آخر "
نظرات شما عزیزان: